مهدي مهدي ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

مهدی جون معجزه ای از سوی خدا

شیطنت

سلام مهربونم. خوبی عزیزکم. تو خیلی پسر آرومی هستی فقط کافیه یه چیزی دستت باشه دیگه به کسی کاری نداری . نمونه این کا رو ببین این جا یه چیزی دستته و به بقیه پشت کردی باهاش بازی می کنی.   در قندون؟؟؟؟؟؟ ...
8 آبان 1393

عکس های تولد

سلام سلام گل پسر . سلام تپلی . خیلی دیر به دیر می یام به وبلاگت . می دونم منو می بخشی . آخه مامان خیلی مشغله کاری داره به خاطر همین نمی تونم بیام. تولد 9 شهریور هست . ما حدودا 7 که پنج شنبه می شد چالوس بودیم . اون شب خاله ندا و خاله فرشته ما رو غافلگیر کردن و برات یه تولد خودمانی گرفتند تولد باب اسفنجی . البته شما اصلا نذاشتی ازت عکس بگیریم وفقط یک یا دو تا از عکسات هست ببین . اینم از عکسات خاله ندا برات کادو شلمن خرید. خاله فرشته  هواپیما خرید که باطری می خورد و روشن می شد خیلی خوشگل بود و بابابزرگ هم دوچرخه خرید مبارکت باشه گلم. ...
8 آبان 1393

فرشته آسمانی سالروز زمینی شدنت مبارک

مهدی عزیزم ، عشق کوچک من بمان و هیچگاه مرا ترک مکن..... تولد یکسالگیت مبارک گلم. سال قبل در همچین روزی خدای بزرگ نعمتش را بر ما تمام کرد و تو عزیز دلم را به ما هدیه داد. تاریخ 09/06/92 به دنیا اومدی و زندگی ما را شرین تر از قبل کردی. عرشیا جون(پسر خاله) یه متن زیبا برات تو مجله روزهای زندگی چاپ کرد و بهت تبریک گفت . یه کیک خیلی خوش طعم، با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن     ...
9 شهريور 1393

happy happy birth dey

پسرم مهدي جان : اميدوارم كه روز تولدت پر از آفتاب و لبخندها،خنده،عشق و خوشي باشه. ديشب به خاطر روز تولدت كه امروز بود خيلي بي قراري ميكردي و نمي خوابيدي گمان كنم براي امروز استرس داشتي و نگران بودي ولي پسرم تا زماني مامان جون گلي و من هستيم اصلاً نگران نباش و شبها رو  با آرامش بخواب چون اگر من هم خوابم ببره مامان جون فداكارت هميشه با كوچكترين ناراحتي تو بيدار ميشه و تو رو از تنهايي در مياره به راستي كه اگه اون نباشه كار همه ما ساخته است . چون فقط مامان جونه كه ميتونه خانواده ما رو رهبري كنه من كه خيلي دوستش دارم آرزوي روزهاي پر از آرامش را براش دارم بازم ميگم همه نون رو دوست دارم عاشقتون هستم   ...
9 شهريور 1393

آب بازی

سلام عزیز مامان، خوبی پسرم، ببخشید که خیلی دیر به دیر  به وبلاگت می یام آخه خیلی سرم شلوغه کارهای شرکت، کارهای خونه و مراقبت از تو و آجی نیکی، خلاصه پسرکم چند روز قبل از عید فطر رفتیم چالوس پیش عزیز جون و خاله ها خیلی خوش گذشت. یه روزشم رفتیم خونه خاله ندا عالی بود .خاله ندا استخر بادی عرشیا جون رو آورد توش آب پر کرد و شما خیلی خوشت اومده بود دوست نداشتی اصلا بیرون بیای ببین نازم   ...
18 مرداد 1393