مهدی جان پسر مامان
سلام به پسرم مهدی جان بازم باید خدا را شکر کنم که بعد از آجی جون نیکی خدا تورو به من داد این خدای مهربون که صدای همه رو می شنوه و به همه نعمتاشو ارزانی میکنه مهدی جان خدا تورو بعد از 6 سال به من داد و من دستهای غیبی خدا رو احساس کردم و حالا زندگی دو نفره ما که داشت رنگ می باخت با حضور نیکی جان جان گرفت و با حضور تو عزیز کامل , پرشور ؛ شلوغ, شد به حدی شماها وقتم را میگیرید که متوجه گذشت زمان نمی شوم رابطه شما دو تا خیلی قشنگه خدا کنه از همین اینجا آرزو می کنم الهی الهی الهی تا آخر سالیان بسیار طولانی رابطه ایی بسیار با محبت , دوست داشتنی , بااحترام داشته باشید شکر خدا از ابتدای ورود تو نیکی جان بسیار پذیرش عالی داشت اینم از لطف خدای سبحان هست اینقدر نیکی جان دوست داره که میخواد خودش مایبیبی عوض کند میگه مامان من کوماد (پماد ) بزنم حتی می خواد بخوابه باید پیش تو بخوابه حتما حتما دستت باید تو دست خودش بگیره بخوابه حتی گاهی چیزهایی که خودش دوست داره میده به تو گاهی اوقات تورو بغل میکنه میخواد ببره یه جای دیگه اما نمی تونه و هرو زمین می خورید نیکی عزیزم گاهی نمی تونه کمکت کنه میاد منو صدا میکنه مامان جون بیا مهدی گریه میکنه من میام میبینم که خودت در کشو بازکردی و اون یکی دستت گذاشتی تو کشو و انگشتات تو کشو گیر کرده پسرم مهدی جان و دخترم نیکی جان از خاله ندا جون باید خیلی تشکر کنید که در تهییه و تنظیم وبلاگ شما زحمت کشید