مهدي مهدي ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

مهدی جون معجزه ای از سوی خدا

چالوس

عزیز مادر ، پسر شیطونم سلام. چند وقت پیش تصمیم گرفتیم بریم چالوس پیش عزیز اینا. وقتی رفتیم خونه عزیز (مامان مامانی) کیان جون (پسر دایی) هم بود. خیلی خوش گذشت . اینجا کیان جون می گفت بیا اینور ولی شما فقط نگاهش می کردی     ...
6 بهمن 1393

وقتی که قایم می شی

عزیز دلم مهدی جون گاهی اوقات می بینم که نیستی خیلی دنبالت می گردم تا پیدات کنم هر چی صدات هم می کنم جواب نمی دی می ری جاهایی قایم می شی که کسی فکرشو نمی کنه . یه روز خیلی دنبالت گشتم همه جا رو دیدم پیدات نکردم اصلا فکرشو نمی کردم که اونجا باشی ببین کجا بودی یه نمونه دیگه قایم شدن شما با آجی جون پشت یخچال   ...
6 بهمن 1393

شیطون مامان

سلام ماهم، عزیزمامان  هر روز که می گذره شیطونی هات بیشتر می شه در کابینت رو باز می کنی دیگ بر می داری و ...... خودت ببین چه کار می کنی آخه اونجا چکار می کنی وروجکم ...
6 بهمن 1393

نان بربری

پسرم مهدی جان سلام، خوبی عزیز مادر، عزیزم ببخشید که ایندفعه خیلی دیر به وبلاگت اومدم مامانی آخه واقعا خیلی سرم شلوغه سر کار و کارهای خونه و نگهداری شما. تا از سرکار می یام تو و آجی پاهای منو می گیرید و از من جدا نمی شید . من هم تا چند دقیقه ای خودم رو در اختیارتون می ذارم . به خاطر همین دیر به دیر به وبلاگت می یام .حالا یک عکس قشنگ از تو آجی جون: یه روز صبح که بابایی رفت نون بگیره وقتی اومد دیدم یه نون دستته اندازه خودت و با آجی جون می خندی عکس نازتو ببین     ...
6 بهمن 1393

مادر

همین که کسی مرا صدا می زند: مادر                تمام سختی ها را به جان می خرم   ...
6 بهمن 1393

نمونه ای از شیر خوردن با شیشه

سلام عزیز مادر. خوبی پسرم. الهی که همیشه تو و آجی نیکی سالم و شاد باشید و من شاد از شاد بودن شما. عزیز مادر هر وقت مامان برای شیر درست می کنه آروم و قرار نداری برای خوردنش اولش یه ذره دراز می کشی ولی بعد پا می شی مدل های مختلف می خوری .   ...
10 آبان 1393

پریدن

سلام بهونه مامان برای زندگی. چند وقته عاشق بالا رفتن رو ی مبلی . وقتی هم بالای مبل می ری وا میاستی بعد می خندی. الان یاد گرفتی روی عسلی مبل می ری وا می ایستی . وای چه کارا که نمی کنی گلکم. این خنده هایی که طعم عسل می دهند ، و قلب آسمان را آب می کنند، ای کاش همیشه در چهره هایتان باقی بمانند. آمین یا رب العالمین. ...
10 آبان 1393

خرابکاری

سلام ماهم. یه روز مامان تو خونه سرگرم کارم بودم متوجه شدم تو خیلی ساکتی و صدات نمی یاد با خودم گفتم احتمالا یه کارایی داری می کنی وقتی اومدم دیدم وای ی ی ی ی ی ی ی ی دیگه نگو و نپرس  تا منو دیدی بعد می خندیدی الهی مامان فدای اون خندت بشه. خودت ببین چکار کردی ...
10 آبان 1393