پسرم مهدی جان سلام، خوبی عزیز مادر، عزیزم ببخشید که ایندفعه خیلی دیر به وبلاگت اومدم مامانی آخه واقعا خیلی سرم شلوغه سر کار و کارهای خونه و نگهداری شما. تا از سرکار می یام تو و آجی پاهای منو می گیرید و از من جدا نمی شید . من هم تا چند دقیقه ای خودم رو در اختیارتون می ذارم . به خاطر همین دیر به دیر به وبلاگت می یام .حالا یک عکس قشنگ از تو آجی جون: یه روز صبح که بابایی رفت نون بگیره وقتی اومد دیدم یه نون دستته اندازه خودت و با آجی جون می خندی عکس نازتو ببین ...