مهدي مهدي ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

مهدی جون معجزه ای از سوی خدا

دندونی

انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه  قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روزه که بچم گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده خبر بدین، به نون، دون مهدی درآورده دندون     ...
3 تير 1393

دندونی

سلام مهدی عزیزم، سلام سفید برفی من، من خاله ندا هستم امروز 03/04/1393 سر کار بودم که خاله فرشته  بهم زنگ زد گفت مهدی عزی دندون درآورده وای که چقدر خوشحال شدن همیشه روزشماری می کردم که بتونم این روز رو تو تاریخ خودش برات ثبت کنم نمی دونم  کی دقیقا در آوردی چون بابا و مامان  به من نگفتند تا بتونم دقیقا تو وبلاگت ثبت کنم از خاله فرشته ممنونم که  زودتر به من گفت الهی عزیزم مبارکت باشه گلم. تو ماه منی عزیزکم مهدی داره یه دندون قند می خوره از قندون فرشته مهربون آورده براش یه دندون   ...
3 تير 1393

شکستی

پسر شیطونم کم کم داری وسایل مامانو می شکونی با اینکه هنوز راه نمی ری ولی خیلی شیطونی و کم کم داری وسایل مامانو می شکونی اولین چیزی که شکوندی یه مجسمه بود که برایم هدیه آورده بودند ...
2 تير 1393

دوچرخه سواری

قشنگ ترین بهونه برای زندگی کردنم، تو و آجی نیکی قشنگ ترین بهونه برای زندگی کردنم هستید الهی که همیشه شاد و خوشبخت باشید الهی آمین ...
2 تير 1393

ماشین سواری

عزیزکم اینجا تو دنبال بابایی گریه می کردی که علی آقا(بابای عرشیا جون) تو رو رو ماشین نشوند و هل می داد و یک دفعه ساکت شدی   اینجا عرشیا جون داره شما رو راه  می بره           ...
2 تير 1393

بازی با ظرف های مامان

گل پسرم، تو خیلی دوست داری که باظرف های مامان بازی کنی تا خلوت می کنی سریع می ری تو آشپزخونه و در کابینت و باز می کنی ظرف ها رو می یاری بیرون و به هم می زنی و صدا می دی عکساتو ببین ...
2 تير 1393

زیر میز

سلام پسری، سلام شیطونی، سلام ماه تابانم نمی دونم چرا تو عاشق زیر میز رفتنی ، همیشه دوست داری زیر میز بری و بازی کنی من عاشقتم پسرم ...
2 تير 1393

خدای من از تو سپاسگزارم

خدایا به خاطر اینکه هرگز تنهایمان نمیگذاری از تو سپاسگذارم خدایا به خاطر اینکه هرگاه در جاده زندگی قدمهایم از راه سست  میشود؛ تو باتلنگری به راهم می اوری از تو سپاسگزارم خدایا ممنونم که هرزمان که تورا از یاد می برم و حضور سبزت را در کنارم فراموش کرده ام با نازل کردن بلایی کوچک مرا متوجه خود ساخته ای تا به یاد آورم که در برابر اراده بی انتهایت هیچ چیز تاب ایستادگی ندارد خدایا از اینکه می بینم بزرگی چون تو همواره مرا زیر نظر دارد و هرگز فراموشم نمی کند سخت به خود می بالم خدایا بااینکه گناه کردم ناسپاسی نموده ام حتی گاهی از رحمت بی کرانت نا امید شده ام و بنده خوبی برایت نبوده ام...
31 خرداد 1393

مهدی جان پسر مامان

سلام به پسرم  مهدی جان  بازم باید خدا را شکر کنم که بعد از آجی جون نیکی خدا تورو به من داد این خدای مهربون که صدای همه رو می شنوه و به همه نعمتاشو ارزانی میکنه مهدی جان خدا تورو بعد از 6 سال به من داد و من دستهای غیبی خدا رو احساس کردم  و حالا زندگی دو نفره ما که داشت رنگ می باخت با حضور نیکی جان جان گرفت و با حضور تو عزیز کامل , پرشور ؛ شلوغ, شد به حدی شماها وقتم را میگیرید که متوجه گذشت زمان نمی شوم  رابطه شما دو تا خیلی قشنگه خدا کنه از همین اینجا آرزو می کنم الهی الهی الهی تا آخر سالیان بسیار طولانی رابطه ایی بسیار با محبت , دوست داشتنی , بااحترام  داشته باشید شکر خدا ...
31 خرداد 1393